شــب نامـــه

حرفها ؛ دلنوشته ها ؛ شعرها ؛ جمله ها و هر چیزی که به دلم بشینه " من ؟ ---> یه دختر از جنس سکوت "

شــب نامـــه

حرفها ؛ دلنوشته ها ؛ شعرها ؛ جمله ها و هر چیزی که به دلم بشینه " من ؟ ---> یه دختر از جنس سکوت "

شــب نامـــه

عشق را در کافهـــــ باید جست
زیر نوری به رنگ کهربا

و سرنوشت را در فنجانی
از قهوهــــــ ترک
باید مصور دید
این روزها عشق را تلخ
میل میکنند

و زندگی را شیرین می بازند
و سیگار را آرمان گرا
پک می زنند

و هر کس
فیلسوف زمان خویش
گشته است
روی صندلی های چوبی

کافهــــــ ای دود گرفته
به چشمان هم خیره می شوند
و عشق

این بی فلسفه ترین
کلمه ی هستی را
تفسیر می کنند

حالم خوش نیست
این روزها
عشق ها تنها
بوی تلخی اسپرسو می دهند...

آخرین نظرات
نویسندگان

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

 

 

زندگی گاهی چنان ظالمانه است

که از روزنه ای کوچک و ناپیدا تو را در خود اسیر می کند

در اوج ضعف و بی حسی ات

بر قلبت زخم می گذارد

دستهایت بسته است و در ذهنت طوفانی برپاست .

با همه وجودت در مقابلش می ایستی

و او تو را مبتلا به عشقی دردناک می سازد

تو نیز همچون من این واقعیتها را می بینی

و می دانی که با هم بودنی برایمان نیست

عزیزم تو به دنیایی دیگر تعلق داری

و در آن جهان سر می کنی

حق با تو است

کمی دیر با هم آشنا شدیم

 بی هیچ کلامی یکدیگر را درک کردیم

حرفهای ناگفته ای بود

و با ترانه هایت سکوت را در هم شکستیم

آدمی در رنج غوطه ور است

و عشق بار دیگر متولد خواهد شد

جهان در گردش است

و رویا و حقیقت از هم جدا هستند .



لینک دانلود 

http://s5.picofile.com/file/8123488518/Sezen_Aksu_Biliyorsun.mp3.html

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۱
setareh m.n


خونی در من جاری نیست

خونریزیهای ماهیانه ام را که کم کنی

روی هم می شود چند سی سی ِ ناقابل

که آن هم فقط رگ شعرهایم را مرطوب نگه می دارد!

حالا تو هی فلسفه بباف ُ از عاشقی دم بزن!

بگو دوستم نداری

بگو هیچگاه دوستم نداشتی ..

جان ِ من..

آخر باید جانی باشد که عاشقت شوم..؟!

تمام شده ام

در گذران ِ خاکستری ِ روزهای ِ واپسین..

در بی منطقی ِ شک ها و شبهه ها..

در ناباوری ِ ایمانهای محک زده..

دستهایم را ببین

چقدر دیگر طول بکشد تا بتوان ردّ ِ کینه را پاک کرد خوب است؟!

چند هزار قدم دیگر نیاز باشد تا به تو برسم صبر می کنی؟!

چند تقویم دیگر بخری باز امیدوار به انتظارم می نشینی؟!

8تقویم کافیست؟! ..

به 1400 برسیم خوب است؟!

جان ِ من..

جانی برایم نمانده است.. حال ِ واژه هایم خوب نیست..

این شعرها را هم که می بینی به حرمت ِ بی کسی هایم ردیف می شوند!

سالهاست تمام شده ام

زیر ِ ترشح ِ بارانهایی که روی ِ قرمزی ِ لبهایم اسید می پاشند

زیر ِ بی شرمی ِ دستهایی که دور تا دور ِ مغزم آجر می چینند

حال ِ روزهایم خوب نیست ،

خونی در رگهایم نمانده 

این روزها به سقوط می اندیشم

به پروازهایی که آرزو به دل مانده اند ..

حالا تو هی فلسفه بباف.. و بگو: 

" سازمان انتقال ِ خون جای خوبیست! "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۷
setareh m.n



باید در اوج بمیرم ؛

در ارتفاع بلندترین قله های جهان ،

آنجا که وقتی

آوازه ام پیچید در شهر 

حسرتِ نداشتنم را بکشی ...



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۰
setareh m.n




دیوار نوشته ی یک یهودی در جنگ جهانی دوم

در اتاقِ یکی از اردوگاه های کار اجباری :


اگر خدایی وجود دارد برای بخشایشش

باید سالهای سال به پایم بیافتد تا او را ببخشم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۷
setareh m.n

هـــــــــرکار می کنیم گناه است !

مانده ام ـــــ

در زنــــــــدگی گناه نباشد چه می کنیم ...؟



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۵
setareh m.n